ما سه تا

با نام خدا آغاز میکنیم...

با نام خدا آغاز میکنیم...

هرروزمان را با نام خودش اغاز میکنیم و بانام بزرگ خودش هم به پایان میبریم.

باشد که همیشه او یارو یاورمان باشد.

باشد که همیشه او پشت و پناهمان باشد.

هرچه داریم از اوست و ما بی او هیچیم.

با نام خدا آغاز میکنیم آنچه مقدرمان است.

(18) نااميدي دوباره

من فكر ميكردم همه چي خيلي راحت باشه ولي نيست   نميشه هزينه داره منم ندارم هزينه كنم...چه كنم؟ دوباره رفتيم دكتر رفتيم مركز نازايي . مشخص شد مشكل چيه يه مشكلي كه فقط با ميكرو جواب ميده و بس مگر اينكه معجزه بشه تقصير هيچكسي نيستوخواست خدا اينه.بگم حكمتش اينه...نميدونم چي بگم... خب شايد من نبايد مادر بشم همسر ميگه تو حق داري مادر بشي.بيا جدا شيم.ولي نميدونه كه مادر شدن رو با اون ميخوام.من ميخوام اون باباي بچم باشه. كلي هم بهش خنديدم به خاطر حرف جدايي.ديوانه!!!! حالا منتظريم يا خدا پولش رو برسونه يا اينكه معجزشون يا اينكه بازهم حكمتش اينه كه هيچكدومشو نده تازه ممكنه با يه بار جواب نده. نميدونم فكرم خرابه......
31 فروردين 1393

(17)بازگشت

سلام سلام صدتا سلام بعد از ماهها برگشتم بدون هيييچ خبر جديدي هنوز خبري نيست روحيه داغون اعصاب تعطيل 1 سال شد خب چاره چيه هنوز منتظرم و اميد دارم ديشب رفتم تست بتا دادم.امروز زنگ زدم و منفي بود كلي عكس و آزمايش همدادم كه دكترها گفتن مشكلي ندارم همسري هم مشكلي نداره.پس مشكل چيه؟خدا داند و بس فعلا دارم روزگارم رو بدون تو سر ميكنم و همچنان منتظرتم يه خوابي ديدم كه دوست ندارم تعريفش كنم. فقط گفتم كه بدوني  
9 دی 1392

(16) دلشکسته

دیگه انگیزه ای ندارم... عزیزم قشنگم... خدا نمیخواد تومال من بشی... دست به دامن امامش هم شدم... اونهم دست رد به سینم زد دلم شکسته.از اینکه اتفاقی که نباید میافتاد افتاده دیگه برام هیچی مهم نیست کوچولوی خوبم ببین اگر خدا بهتاجازه میده بیای بیا.اگر نه خودت رو اذیت نکن همین که گاهی تورو توی خواب ببینم برام کافیه.اینکه گاهی لذت مادر بودن رو توی خواب میچشم برام بسه.خدا رو بابات داده هاش شکر میکنم و بابت نداده هاش ملامت نمیکنم.لابد لیاقتش رو ندارم. لابد اینقدر بنده گناهکاری هستم خدا داره جزای منو اینجوری میده. اشکالی نداره راضیم به رضای خدا تن سالم دارم که بتونم زندگیم رو بگذرونم.بقیه اش هم بده به دیگران خوشی ها، لذت زندگی خ...
26 شهريور 1392

(14)دلتنگیهای مادرانه

سلام عزیز دلم سلام کوچولوی من...سلام به روی ماهت...سلام به تو که بی صبرانه منتظرم تا تو دلم جا بگیری خیلی دلتنگم...خیلی...خسته ام. دلم تورو میخواد.دلم یه نور میخواد.دلم عشق میخواد.دلم وجودت رو میخواد.بیا و آرومم کن خسته از مشغله کار...میرسم خونه...بی انگیزه...بدون هدف دور خودم میچرخم.چیزی گم کردم و پیداش نمیکنم.تو بیای پیدا میشه. نمیخوام چیزی رو به زور از خدا بگیرم...ولی تو حق منی! این حق همه زنهاست!هیچ چیزی نمیتونه جانشین لذت مادر شدن باشه. عزیزکم منتظر اون قدمهای پر خیر و برکتت هستم که بیای و دل مامانی رو شاد کنی. بابایی هم منتظرته.ولی هیچی نمیگه.میدونم که تو دلش آشوبه.میدونم که اونم امید به اومدنت داره.پس بیا و دلمون رو شاد کن...
16 شهريور 1392

(13) خاله های جدید

سلام عزیزم خوبی؟ ایشالا که خوب باشی میدونم تو هم منتظری که بیای تو دلم... فرشته قشنگم... این چند وقته همش خبرهای خوب شنیدم خبرهایی از مامان شدن دوستای گلم کلی خاله مهربون داری که یکی یکی دارن مامان میشن کلی دوست خوب داری که وقتی بیای میتونی باهاشون بازی کنی اونم چه دوستای نازی یکی از یکی خوشگلتر ونازتر ایشالا تو هم بیای.زود بیای چشم به راهتم هر وقت دوست داشتی بیا هر وقت راحت بودی خودت رو اذیت نکن خوشگلم. میدونم دل کندن از بقیه فرشته ها برات سخته.ولی مطمئن باش که اینجا هم کلی فرشته هست که باهات دوست میشن دوستت دارم نانازم ...
10 شهريور 1392

(12)مامان بزرگ و بابا بزرگ

عزیزمممم خوشگلم خیلی ناز داری و منم که خریدارش این روزها حرفهای جالبی از مامانِ بابایی میشنوم.معلومه که خیلی دلشون نوه میخواد. خب حق هم دارن.همه دور رو بریاشون نوه دارن. خودشون که دیگه بچه ای تو خونه ندارن.دلشون داره برای اومدنت پر میکشه.زودی بیا عزیزکم. میدونم میای...میدونم منو مامان میکنی...میدونم دنیامو قشنگتر میکنی... میدونم با اومدنت زندگیمو پر از شادی میکنی...   دلم میخواد توی بهار دنیا بیای نمیدونم چرا؟ ولی بازهم هر وقت اومدی قدمت سر چشمم. چشمم کف پات. عزیزم بیا و با اومدنت زندگیمون رو قشنگتر کن .برکتت رو بیار با خودت دنیامون رو قشنگتر کن
30 مرداد 1392

(11)شبهای قدر

عزیزم...خوشگلم...قشنگم... دیشب خیلی دعا کردم برای بودنت...برای اومدنت...از خدا خواستم که تورو بهم بده... یکی میگفت اینروزها که ما میریم مهمانی خدا ...خدا باید میزبانی کنه...باید ناز مهمونش رو بکشه...باید از مهمونش پذیرایی کنه...خب خدا جون نازمو بکش...من که دعوتت رو قبول کردم... هدیه ام رو بهم بده... امانتت رو بهم بسپر... چی میشه؟یه فرشته از اون فرشته هات رو به منم بده.قول میدم ازش خوب نگهداری کنم. دیشب خیلی گریه کردم... شکر کردم... به خاطر اینکه سلامتم.به خاطر اینکه بابایی سلامته.به خاطر اینکه امید دارم. من و بابایی زندگیمون رو با اسم صاحب این شبها شروع کردیم.و از خودش کمک خواستیم که همیشه یارو یاور هم باشیم . حالا هم از خودش میخ...
6 مرداد 1392

(10)اولین خرید

چند روز پیش از سایت فروشگاهی برات چند دست لباس و عروسک خریدم.نمیدونم چرا اینکارو کردم شاید به خاطر اینکه امید دارم که بالاخره میای.یکمی ناز داری.ما هم که خریدارشیم. وقتی وسایلت رو به بابایی نشون دادم هم خندش گرفته بود هم بغض کرده بود.نمیدونست بخنده یا گریه کنه.اشک شوق داشت ولی پنهونش میکرد.البته طبیعیه.غرورش اجازه نمیده که احساسش رو بیان کنه.ولی من تمرینش میدم که بتونه احساساتش رو بروز بده و تخلیه کنه.برای اومدنت هم باید آمادش کنم.میدونم خجالت میکشه. چون پدر خودش هم همینطوری بوده.هیچوقت به بچه هاش و همسرش اونجور که باید احساسش رو نشون نداده.با اینکه از ته دل دوسشون داره.ولی نمیتونه.بلد نیست.یاد نگرفته.ولی من باباییت رو آموزش میدم که ...
1 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ما سه تا می باشد