(10)اولین خرید
چند روز پیش از سایت فروشگاهی برات چند دست لباس و عروسک خریدم.نمیدونم چرا اینکارو کردم
شاید به خاطر اینکه امید دارم که بالاخره میای.یکمی ناز داری.ما هم که خریدارشیم.
وقتی وسایلت رو به بابایی نشون دادم هم خندش گرفته بود هم بغض کرده بود.نمیدونست بخنده یا گریه کنه.اشک شوق داشت ولی پنهونش میکرد.البته طبیعیه.غرورش اجازه نمیده که احساسش رو بیان کنه.ولی من تمرینش میدم که بتونه احساساتش رو بروز بده و تخلیه کنه.برای اومدنت هم باید آمادش کنم.میدونم خجالت میکشه.
چون پدر خودش هم همینطوری بوده.هیچوقت به بچه هاش و همسرش اونجور که باید احساسش رو نشون نداده.با اینکه از ته دل دوسشون داره.ولی نمیتونه.بلد نیست.یاد نگرفته.ولی من باباییت رو آموزش میدم که هرروز داد بزنه و بهت بگه دوستت دارم و قربون صدقت بره
این برای رشد روحی تو خیلی مفیده.
دلم میخواست عکس خریدهاتر و بذارم ولی حالا زوده
اون روزی که مژده اومدنت رو بهم بدی عکسهای وسایلت رو میذارم که ببینی مامانی و بابایی برات چی خریدن
عزیزم زودی بیا...
منتظرتم